دينادينا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
آتناآتنا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

فسقلی های من😍

سه مناسبت و واكسن چهارماهگي

سلام كوچمولوي من جيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ طلا ـــــــــــــــــــــــــــــــــــگر    همونطور كه قبلا گفتم سه شنبه شب كه مقارن بود با روز ولنتاين و شب دهمين سالگرد عقد منو بابايي و چهارمين ماهگرد جنابعالي يه جشن كوچمولو گرفتيم من يه كيك خوشمزه و خوشگل پختم و با ترافل و ژله تزيينش كردم( قابل توجه اونايي كه به كيك قبلي ام ايراد گرفتن !!) شب هم بابايي اومد دنبالمون و چون نوبت دكتر شما بود اول رفتيم پيش آقاي دكتر مهربون ... سوالهامم ازش پرسيدم: من:آقاي دكتر چرا وزن نگرفته ؟... دكتر:وزنش كم نيست اما چون قبلا شبها بهش شيرخشك ميداديد و الان نميديد نمودارش روي هشتاد درصد نرفته اگه ميخواييد بايد دو...
29 بهمن 1390

نگراني هاي من

سلام نانازمامان فدات بشم من عزیزم مامانی اینروزها دوباره نگرانه .... دیگه این مامان استرسی رو خوب میشناسی نه ؟ اولین نگرانیم برای واکسنته که فردا باید بزنیم .... یکماهه برای اینکه خدای نکرده تو تب نکنی خودم تب کردم !!!   دومیش وزن نگرفتنته..... مامانی من تو که خوب شیر میخوری خوب هم میخوابی چرا وزن نمیگیری ؟؟ یکماهه روی ٦.١٠٠ تا ٦.٢٠٠ ثابت موندی....   سومیش غلت نزدنته...توی نی نی سایت نوشته بود که دیگه باید بتونی بغلتی اما تو حتی سعی هم نمیکنی !!   چهارمی و مهمترینش هم چشمهای نازته .... نمیدونم چرا هنوز انحراف داره.....روزی دویست بار تویه چشمهای قشنگت زل میزنم بلکه خوب شده باشه اما باز گهگاهی منحرف میشه........
25 بهمن 1390

همه پستونكهاي من

سلام موشموشک من قربونت برم جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگر طلا   همیشه خیلی خوشم میومد وقتی نی نی ها پستونک میخوردن اما هرکاری کردم شما پستونک نخوردی که نخوردی هفت تا پستونک خریدم ولی هیچکدومو دوست نداشتی حالا عکسشو برات میذارم تا حداقل یادگاری بمونه البته اینا شش تا هستن از اون سیلیکونیه دوتا گرفتم ...
25 بهمن 1390

فقط عكس

سلام جوجوي من بخورمت خيلي وقته عكس برات نذاشتم و بنا به درخواست هوادارانت!!! اين پست فقط عكسه..   بفرماييد ادامه مطلب          تازگي يادگرفتي تف تف ميكني اينم عكسش: اينا هم چندتا از عكسهاي دوربين دايي جونه كه چون حجمشون بالاست مجبور شدم كوچيكشون كنم(هنوز عكسهاي صد روزه گي ات رو ازش نگرفتم ): جيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگرتو بخورم من مامانيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــي                     &nbs...
20 بهمن 1390

تولد بابايي

سلام موشموشك من قربونت برم ديروز تولد بابايي بود و با اينكه بنده اين چند روزه حسابي درگير مهموني جات بودم ! ولي چون خيلي خيلي باذوق تشريف دارم براي بابايي يه جشن كوچمولويه سه نفره گرفتيم البته نيمه سه نفره! چون جنابعالي خواب تشريف داشتين ! حالا دست دست به افتخار بابايي مهربون كه سي و سه سالش شد هورااااااااااااااااااااااااااااااااااا                                                     &nbs...
14 بهمن 1390

100 روزگي

كوچمولويه من عسيسكم جووونم نفسم مامانم قربونت برم       100 روزگي ات مبارك باشه نانازم فدات بشم من ايشالله 100000 روزگي ات عزيزم( راستي ميشه چند سال؟ ؟ !!؟!؟) از اونجايي كه مامانت خيلي خيلي باذوق تشريف دارن دوباره برات كيك گرفتيم و يه عالمه عكس ! رفتيم خونه مامانجون و دور هم بوديم كيك خورديم ولي اولين پنج شنبه اي بود بعد از بدنيا اومدن شما كه ديگه پيش مامانم نموندم ! و براي خواب برگشتيم خونه .... آخر وقت هم چون خيلي خوابت ميومد مجبور شديم باعجله برگرديم خونه تا بدخواب نشي.. اين شد كه عكسها توي دوربين دايي جون جا موند! حالا تويه يه پست ديگه برات ميذارمشون قربونت برم جيجيلي من ...   ...
7 بهمن 1390

فرشته نجات من

عزيزك من اين آهنگ وبت رو خيلي دوست دارم ميدوني فكر ميكنم اينبارم از زبون من گفته شده (من چقدر معروفم هي شاعرا برام شعر ميگن !!!) چون امروز اول ربيع الاوله و ماه شاديه اين آهنگم ريتمش غمناكه مجبورم عوضش كنم ولي متنش رو برات ميذارم تا يادمون بمونه وقتي رسيدي كه شكسته بودم از همه آدمها خسته بودم وقتي رسيدي كه نبود اميدي اما تو مثل معجزه رسيدي وقتي رسيدي كه شكسته بودم از همه آدمها خسته بودم بعد يه عالم اشك و بغض و فرياد خدا تورو براي من فرستاد خوب ميدونم جاي تو رو زمين نيست خيليه فرق تو فقط همين نيست آدمهاي قصه هاي گذشته  به كسي مثل تو ميگن فرشته فرشته نجات...
5 بهمن 1390

برف برف برف مياد

شلام عشيشكم كه الان عين يه فرشته ناز خوابيدي بوووووووووس                  امروز صبح زود (يا شايدم نصفه شب !!) يه برف و بوراني شد كه نگو ! من و تو تا سه بيدار بوديم ولي هيچ خبري نبود البته ديشب هواشناسي گفت كه داره يه جبهه برف زا مياد ها؟ ولي فكر نميكرديم به اين زودي برسه ديشبم بابايي يه كوچمولو سرما خورده بود مجبورش كرده بوديم به خاطر شمابره و سرم و آمپول بزنه تا شما مريض نشي عزيزكم بابايي مهربونم با اينكه چيزيش نبود ولي قبول كرد خلاصه صبح كه براي نماز بيدار شديم ديديم واااااااااااااااااي هواي آسمون قرمز قرمزه در تراس رو كه باز كرديم ديديم بععععع...
1 بهمن 1390
1